مامان و بابا سلنا رو دعوا کردن، خانوم میگه : مگه من الان برای بابا کفش نخریدم ، مگه من برات کتاب نخریدم ؟؟ حالا داره دونه دونه با انگشتاش این ها رو میشمره ، مگه من واست خوشمزه نخریدم ... منو دعوا میکنین................ ....................................... من میخوام تخم بدلنچین بخورم ................................................ آقا تو خیابون خلاف اومده و داره بر بر نیگا میکنه، من گفتم : ببخشید شما دارین خلاف میاین ، من معذرت میخوام چند دقیقه بعد ، سلنا میگه: آقاهه وحشی بود، ازش ترسیدم ، میخواست هام ما رو بخوره منو بابا ...